21 April 2022
Channel «My Mind» created
M
05:16
My Whole Universe...
05:16
05:17
بعضی از ادما
با دوس داشتنشون ادمو اذیت میکنن
الان عمم اومده بود ملاقات
الی و بلا میگفت برو
بابا
نمیخوام برم
ب تو چه
فک میکنه با خوبی کردن
همه چی درست میشه
میگه شب برا ادم بزرگام سخته بمونن
چ برسه ب تو
بش گفتم من چ فرقی میکنم با اونا
من هیچوقت نفهمیدم بچگی ینی چی
فقط نصف عمرو تو مراسم ختم گذروندم
سن یه عدده فقط
توانایی هایی که انسان ها دارن که به سنشون ربطی نداره
بعد از نیم ساعت چونه زدن
رفت
جلو مامانم داشت اعصابشو خورد میکرد
اخر قاطی کردم گفتم
این همه حرفتونو گوش دادم چیشد؟
یه بار نمیخوام گوش کنم
رفت
میخوام بگم این دوس داشتن نیست
اذیت کردنه
1401/2/1
M
22:21
My Whole Universe...
22:21
22:21
همه چی عجیب شده واسم
دارم دیوونه میشم
دلم نمیخواد این فایل فکرو بهت بگم
اما هیچ چیز قایم کردنی ای نداریم تو این چنل
میخوام بهت بگم که چطوری رد دادم این روزا(با اینکه میخندین بم)
رد دادم من
دیوونه شدم
.
.
.
هر وقت خبر بهتر شدن مامانمو میشنوم ناراحت تر میشم(::::::::
شاید برات عجیب باشه ولی واقعیت داره
میدونی چرا؟
چون دوست دارم بمیره و من بهونه بزرگی واسه خودکشی داشته باشم،بهونه بزرگی واسه تموم کردن زندگیم.چون میدونم حتی اگه خوب بشه هم هیچی مثل قبل نمیشه که هیچ؛ حتی داغون ترم میشه.دلم نمیخواد این استایل زندگیو
و نمیتونمم عوضش کنم،چون من درستش نکردم که عوضش کنم،چون دست من نیست.
چن روزه همش تو ذهنمه کاش زودتر همه چی تموم شه راحت شم.چن روزه همش ذهنم میگه کاش بمیره که تو بتونی با جرئت و با یه دلیل قوی بتونی خودکشی کنی.
و اون یکی بُعد مغزمم دعوا میکنه باهاش
میگه اینطوری نگو
عه
بچه بد
و کلی فوش میدن بهم دیگه
من نمیدونم چرا دارم الان اینارو تایپ میکنم
اول صبی کی انقد وایب ذهنش منفیه؟
گفتم دیگه
دیوونه شدم
الان میتونی باورم کنی(:
راه حل چیه؟
هیچی
هیچی
هیچی
ذهنمو همش مشغول کارای دیگه میکنم
اما نمیشه
باز ریترن میکنه رو این موضو های سممممممممم
و میدونی چی بده؟
خدایی ام وجود نداره
و به کسی ام باور ندارم
که دست به دامنش شم
بگم به امید تو
توکل به تو
همه چی درست میشه
کاش حداقل اونقد کصخل بودم که به کصشرات ایمان داشتم
ولی شاید اونا کصخل نیستن
این منم که کصخلم....
ولی من چطوری میتونم مثه اونا راحت زندگی کنم؟ چطوری میتونم بگم ناراحت نباش خدا بزرگه همه چی درست میشه؟
اصن لنتی مگه خدایی ام وجود داره که بخوای اندازشو تعیین کنی؟
ولی بسه دیگه
تموم کنید این کصشرارو...
1401/2/2
23 April 2022
M
03:10
My Whole Universe...
03:10
03:10
درد خودمون کمه بقیه ام همش باعث افزایش ان.
هیشکی براش مهم نیست که ممکنه با اون کاری که انجام میدن یا رفتاری که دارن ممکنه اذیتت کنن یا برنجوننت.
تخمشونم نیستی تو
اصن ی ورشونم نیست که ناراحت میشی
ذره ای ام درک ندارن
انتظاری ام نمیره ازشون که درکت کنن و بتونن حالتو خوب کنن
اما حداقل بدترش نکنن
زخم و باز تر نکنن
اصن خودشون دلیل زخمت نباشن و یکی به زخمات اضافه نکنن
چیَن این آدما؟
یکی از یکی تو مخ تر
یکی از یکی تخمی تر
همشون
همشون
همشون
تنهایی سگش میرزه به بودن آدمای فیکِ دور و برت.
کاش نبودن
کاش میتونستم ارتباط نداشته باشم با هیچ‌کس
هیچ‌کس
ریدم توتون
و ریدم دهن کسی که به وجود آوردتون
اسم خودتونم گذاشتین آدم؟
خسته شدم
انقد که سکوت کردم
ریختم تو خودم
بغض کردم
و بغضامو قورتشون دادم
نخواستم نشون بدم که ناراحتم
نگفتم که از دستت ناراحتم
فقط آروم آروم سرد شدم
ولی اونم اهمیت نداشت واسشون
مهم نیست
اشکال نداره
باید عادت کنم
یواش یواش
گاماس گاماس
دور میشم ازشون
و تموم میکنم این کصشرارو
تموم میکنم
و به آرامش میرسم
آرامش خالص...
1401/2/3
24 April 2022
M
00:44
My Whole Universe...
00:44
00:44
توی شلوغیه آدما
من کز کردم یه گوشه تو خودم
خودم
خودم
خودم
هیچوقت
هیج جا
هیچ کس
باهام نبوده
همیشه تنها بودم
تهه تهش دو تا رفیق مجازی
که دوتایی باهم
با کلمه ها بازی میکنیم
ولی اون کلمه های سرررررررررد
هیچ دردیو دوا نمیکنن
حتی نمیتونی لحن طرف مقابلتو بفهمی
حتی....
حتی...
فقط ۴ تا کلمن که هیچ روحی ندارن
حتی صدام ام نیستن که بت آرامش بدن
درحالی که ممکنه با این فاصله‌ی دوری که دارین
قلبا و فرکانساتون بهم نزدیک باشن
اما
فایده چیه؟
1401/2/4
25 April 2022
M
05:18
My Whole Universe...
05:18
05:21
هیچ جمله ای پیدا نمیکنم واسه توصیف حال بدم.
فقط میخوام تموم شه.
1401/2/5
26 April 2022
M
06:25
My Whole Universe...
06:25
06:26
دارم کم کم به خودم شک می کنم !
دیگه دارم فکر می کنم ایراد از منه !
هیچی دیگه مثله قبل نیست !
حتی بدتر هم شده !

بد بد بد بد بد بد بد
بد بد بد بد بد بد بد
بد بد بد بد بد بد بد
بد بد بد بد بد بد بد
بد بد بد بد بد بد بد
بد بد بد بد بد بد بد

بدتر شده چون واقعا بدتر شدن همه حس هام
به زندگی
به آدما
به علایقم(که وجود نداره)
به رفتارام
به خودم
به همه چی !
دارم فکر می کنم واقعا مشکل از منه؟
چرا انقدر حالم خرابه؟
چرا هیشکی پیشم نیست؟
چرا انقد تنهام؟
چرا از هیچی لذت نمی‌برم؟
چرا هیچی حالمو خوب نمیکنه؟
دارم فکر می‌کنم واقعا منم که دارم به خودم تلقین می‌کنم؟
یا اینایی که صبح تا شب مثله یه لوپ تو مغزم داره میچرخه حقیقت دارن؟
دلم میخواد گریه کنم مثل قدیما کلی،و خالی شم ولی گریم نمیاد
من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم
هیچ کس نیست کمکم کنه
هیچ کس
ولی شاید این انتظار من بی جاس !
واقعاً نباید از هیچکس انتظار داشت؟
آخه پس چی میگن:
"انسان موجودی اجتماعی است و نمی تواند تنها زندگی کند"
احساس می کنم اگه همینجوری ادامه بدم نابود میشم(:
ولی من نمیتونم حالمو خوب کنم):
همه راه هارو رفتم،هیچکدومشون فایده نداشتن):
نمیدونم
هیچی نمیدونم
ولی واقعا میخوام بمیرم
از ته دلم
بگایی از این بدتر نمیشه
یا من نمیتونم تحمل کنم
کاش تموم میشد
کاش این بازیِ کثیف واسه همیشه تموم میشد
واسه همیشه...
1401/2/6
1 May 2022
M
16:00
My Whole Universe...
دقیقه آخر بود.
نفس نفس می‌زد.
چنان ترس برش داشته بود،که نمی‌دانست قدم هایش را چگونه بردارد.
انگار خودش را گم کرده بود.
میان نیستی ها...
میان آغوش گرم مادر...
میان دستان گرم آدم ها...
میان قلب بزرگ کسی که نیست...
میان خدایی که وجود ندارد...
میان زمانی که ثانیه به ثانیه می‌گذرد...
میان تمام چیز‌هایی که دیگر نیست...
شاید‌ هم از همان اول نبود.
شاید هم چشمان من بود که می‌خواست آنها را خوب و درست ببیند.
شاید هم این من بودم که اشتباه می‌کردم.
شاید هم نباید منتظر ماند‌.
می‌دانی؟!
خیر!
تو هیچ‌وقت مرا درک نخواهی کرد.
خیر!
تو هیچ‌وقت مرا درک نخواهی کرد.
1401/2/12
03:29
5 May 2022
M
05:40
My Whole Universe...
M
06:08
My Whole Universe...
چیه این زندگی؟
بدنیا میاد با هزار تا اختلال شخصیت و هزار تا ایراد توی بدنت و باید درستشون کنی و توی کل زندگیت درگیر اونایی که درستشون کنی.
خیلی ها میتونن و خیلی هام از پسشون بر نمی‌آن.
ولی میدونی؟
تهش،هم اونی که درستش کرده،هم اونی که نکرده از بین میرن(:
ولی من واقعا خسته شدم.
از همه چی.
همه‌کس.
درکم نمیکنن؟
خب به درک(:
دیگه نمیخوام تلاشی بکنم،دیگه حوصله ثابت کردن خودمو ندارم،همه چی تموم شد، امروز روزیه که دیگه همه‌چی میخواد تغییر کنه توم.
از همین حالا استارت کار رو می‌زنم.
با هیشکی دیگه هیچ کاری نخواهم داشت.دیگه هیچ حرصی نخواهم خورد. همین‌طوری
بی تفاوت از کنار آدما می‌خوام بگذرم.
چون فهمیدم امروز، که انتظار داشتن از آدما یکی از حماقت های بزرگ زندگیه!
نه اینکه تازه فهمیده باشما !
میدونستم،
میدونستم که تنهام و به هیچ کس نباید هیچ
تکیه ای بکنم؛ اما امروز از ته قلبم بهم ثابت شد که این اتفاقایی که برام افتادن تا الان واقعا مدیونم بهشون.
واقعا واقعا مدیونم،اگه اونا نبودن،هیچ وقت این سارینایی که الان اینجا نشسته و داره اینجا این شکلی مینویسه ساخته نمی‌شد و وجود نداشت.
از امروز دیگه همه چی عوض میشه!
به خودم اینو قول میدم.
و واقعا لعنت به من اگه پا بذارم روی حرفم.
همین جا به خودم این قول و میدم که جوری پول در خواهم آورد تا دو سال دیگه(که میشه ۱۸ سالم) که محتاج کسی نخواهم بود واقعاً.
که بخوان با اونا تهدیدم کنن که ازش به عنوان سوء استفاده ازم استفاده کنن. به روح بابام قسم میخورم واقعاً جوری زندگی ای واسه خودم خواهم ساخت که باعث پشیمونی‌شون بشم !
واسه پشیمون‌ شدن از رفتاری که باهام داشتن و حتی رفتارهایی که باید میکردن و نکردن.
یا حرف هایی که زدن یا حتی حرف هایی که باید می زدن و نزدن.
من دیگه انتظار درک شدن نخواهم داشت !
تا الان سعی داشتم که درک بشم توسط افراد نزدیک زندگیم.
ولی دیگه تموم شد(:
واقعا تموم شد.
۵۰۰ تومن رو می‌زنی تو سرم؟
اشکال نداره.
صبر داشته باش.
با اینکه هیچ ایده‌ای تو سرم ندارم که چیکار می‌خوام بکنم ولی دلم روشنه و به حسی که دارم از ته قلبم ایمان و باور دارم.
من از این به بعد دنبال کسی نخواهم گشت،
که درکم کنه.
که دوستم داشته باشه.
که بهش تکیه کنم.
که باهاش درد و دل کنم و حرفامو بزنم.
که بخوام باهاش تفریح کنم و وقت بگذرونم.

من از امروز عوض شدم.
امروز اون سارینا قبلیه مُرد(:
لطفا برای شادیه روحش صلوات ختم کنید(: پذیرفتم که دیگه واقعا واقعا واقعا واقعا واقعا کسی نیست.
تموم شد و رفت!
آغاز زندگی جدید
سلام
خوش اومدی
امیدوارم از انتخابی که کردم پشیمون نشم(:
بیا بغلم
خودم:))))))))))))))
1401/2/15
16:59
11 May 2022
M
14:37
My Whole Universe...
M
15:49
My Whole Universe...
تند تند می‌کوبد
بر دیواره‌ی قفس
آنجا که تاریک است
آنجا که نفسی نیست
آنجا که مورد هجوم حیوان‌ها قرار گرفته است
و خواب را از سر پرانده است
چه می‌کند با من؟
من؟
من.
با بدنی خسته و ذهنی آش و لاش
با دهانی خشک و لبانی تَرَک خورده
با چشمانی گرم اما قلبی سرد
با دستانی سرد
با قلبی خشک شده
و
دماغی که دیگر اکسیژنی را به داخل راه نمی‌دهد
----- ------ ------
من...
دیگر احساس ناامنی ندارم
من بازگشته ام به خودم
من دیگر خود را شناخته ام
من دلباخته سگ سیاه هستم
انگار که یک جورایی بدون او لحظه ای را هم نمی‌توانم سپری بکنم...
میدانی؟
توانش را ندارم
و قدرتش در دستان من نیست
من
نمی‌توانم انتخاب کنم
انگار که یک جورایی با من خو گرفته است
منِ بدون او
و او بدون من
بی معنا هستیم
بی معنا...
1401/2/22
03:19
12 May 2022
M
14:16
My Whole Universe...
14:28
حس میکنم داره تموم میشه همه چی...
آخراشه

نفسای آخر
لحظه های آخر
خواب آخر
زندگیه آخر
سارینای آخر

خیلی ترسیدم انگار...
شت!
امشب خیلی عجیبه همه چی...
واقعا تهشه یعنی؟
واقعا دارم می‌ترسم
دارکه همه چی
چشامو ک می‌بندم
یه سیاه چاله عمیق میاد جلوی چشام
که توش گم شدم
داد می‌زنم
و کسی صدامو نمی‌شنوه
ی بار
دوبار
س بار
نه
کسی نیست
بیخیالش می‌شم
شروع می‌کنم ب دست و پا زدن
ولی هیچیو حس نمی‌کنم
معلقم...
خلاء...
بی صدایی...
بدون اکسیژن...
خلاء...
تاریکی...
بی حسی...
بی نامی...
تاریکی...
خلاء...
خلاء...
بی‌وجودی
و
بودن هیچ...
هیچ...
خالی...
پوچ...
نابودی...
تاریکی...
پس می‌شه:
تعلیق..‌.
عمق...
تاریکی...
خلاء...
ترس...
نابودی...
آزادی‌‌...
رهایی...
زندگی‌...
من...
پیدا شدم...
من...
پیدا شدم(:
1401/2/23
01:58
17 May 2022
M
10:16
My Whole Universe...
امروز بنفشم
یعنی از اون حس عجیبا که مثلش هیجا نیست
حالم خوبه تقریبا
اگه بخوام اون چیزای قدیمی و ایگنور کنم
آره
واقعا حالم خوبه(:
دمت گرم بیبی!
این حس قشنگه همش از تو نشات می‌گیره
نمیدونم واقعا تشکر کنم از بودنت یا ن
خودت که نیستی برام البته
منظورم تو مغزمه
بودنت تو ذهنم
و داشتنت توی مغزم
و زندگی کردن با تو توی تک تک لحظاتم
دیگه غمیگن نیستم از این که ندارمت
اما با هر کی که دوست داری وقت بگذرونی،امیدوارم خوش باشی باهاش.
من از دور دوست دارم(:
نمیخوام بگم عاشقتم چون بنظرم عشقی وجود نداره.
اما اینو مطمئنم که خیلی خیلی دوست دارم
حتی الان که خیلی وقته گذشته
از وقتی که همه چی تموم شده
نمیدونم لایقش هستی یا ن
و حتی میتونم بگم برام اهمیتی ام نداره
با اینکه ارزش نزاشتی واسم
با اینکه خیلی خیلی چیزای دیگه
اما انگار اصلا قلب و مغزم متوجه این چیزا نیستن
نمیدونم چی بگم!
امروز که عکسامونو نگا کردم
اصلا باورم نمی‌شد که ۱۰۰ برابر اون حس خوب قبلیه توم به وجود اومده و تو هیچ درکی نداری که چقد حالم خوب شد و قلبم چه لبخند بزرگی که نزد(:
نمیدونم واقعا
چرا باید انقد بی دلیل باشه
نمی‌فهمم اصن
ولی مطمئنم اگه الکی بود تا الان از بین می‌رفت
و حتی اینم مطمئنم که هیشکی حرفامو،حسامو درک نمی‌کنه.
و خب به تخمدان راستم(:
ولی تو با همه فرق داری واسم
حسی که بت دارمو به هیشکی ندارم
تو با همه فرق داری واسم!
نمیدونم چرا ولی خب این شکلیه دیگه...
این دوست داشتنه دیگه غمی همراهش نیست
از الان به بعد حتی اگه نداشته باشمت.
این دوست داشتنه همراه با کلی حال خوب و لبخند و خوشحالیه.
و میدونی چی خیلی جالبه؟
اینکه اینارو وقتی حس کردم و بعد نوشتنم فهمیدم که
امروز ۲۷ ام عه!
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
دو یو ریممبر؟
حاح...
آره
دقیقا همون روز...
و الان دقیقا یک سال گذشته
خیلی جالبه که دقیقا تو همین تایم این حسشو داشته باشم
و حس شیشم ام بم بگه برو بعد از مدت ها عکسارو نگا کن دوباره
و یه لبخند به پهنای صورتت بزن
آره...
من دوست دارم از اعماق وجودم
از ته قلبم
و اصلا دلیلشم واسم اهمیتی نداره
چون این فقط تویی که ارزشمندی واسم:)))))))

1401/2/27
21:21
20 May 2022
M
01:19
My Whole Universe...
01:31
امشب از اون شبای تخمیه!
از اون شبایی که تا الان همه چی خوب بوده اما یهو دوباره یه چیزی گوه میزنه توت!
و خب اکثرا هم یه چیز بوده!
"خانواده"
آره
درست خوندی
"خانواده"
خانواده واسه خیلیا حکم آرامشو داره
وقتایی که میخوان حالشون خوب شه و انرژی بگیرن/بدن
به آغوش گرم خانواده و خونشون پناه میبرن
اما واسه من اینطوری نیست متاسفانه(:
وقتایی که دورم خیلی خیلی حالم خوبه
ببین الان من اصلا خوشحال نیستم و اصلا واسم آسون هم نیست که اینارو بخوام به زبون بیارم
من داغون میشم وقتی اینارو میگم
نمیدونی چقد درد داره
نمیدونی چه عذابی که نمیکشم
ولی خب واقعیته!
آره من وقتی دورم آرامش دارم
خونه اصلا برام اون حس آرامش و امنیتی که باید داشته باشه رو نداره برام!
من از خونه بدم میاد
من فرار میکنم ازش
خونه برام پر از سمه
پر از خاطرات سمی
که از در و دیواراش غم میباره!
شباش سمیه...
روزاش سمیه...
عصراش سمیه...
صباش سمیه....
در
دیوار
پنجره
آشپزخونه
حموم
اتاق
دسشویی
هال
همه جاش سمیه...
میفهمی؟
فک کن توی سم بزرگ شی
نمیدونی چه حالی داره(:
تو خونه آرامش اعصاب ندارم
کسی اینجا خوشحال نیست
و منو هم خوشحال نمیکنه
همه چی مالی نیست میفهمی؟
خیلی چیزا مالی نیست!
قرار نیست چون تو واسم همه چیو فراهم میکنی،دیگه منم مشکلی نداشته باشم(:
قرار نیست چون "مثلا" دوسم داری من مشکلی نداشته باشم
من صب تا شب انقد دندونامو بهم دیگه فشار میدم که تک تک الکی درد میگیرن!
من فقط میدونم ذاتن آدم افسرده ای نیستم
من توی محیط اشتباهی قرار گرفتم
من وقتی که دورم حالم خوبه
یه آدمیم پر از وایب خوب
من وقتی پیش کسایی ام که واقعا دوسشون دارم
گذر زمان و حس نمیکنم که هیچ
بلکه کلی ام انرژی میگیرم
و حالم خوب میشه
کاش میتونستم فرار کنم
کاش میتونستم دور باشم
با اصلا نباشم
کاش میشد که همه چی تموم شه
کاش زندگی از اول شروع میشد
و دیگه سارینایی وجود نداشت
میدونی؟!
من از خودم راضیم
خیلی ام راضیم
من هیچی کم ندارم که هیچ
بلکه همه چی دارم
از شخصیتم بگیر
تا معیارام
رفتارام
اخلاقام
قیافم
هیکلم
از همه چیم راضیم و خودمو دوس دارم
مشکل من کسایی ان که اذیت میکنن
با کاراشون و حرفای کصشرشون
حتی انقد تو مخن که به اینم که من باهاشون کار ندارم گیر میدن
به مولا که خسته شدم
واقعا خسته شدم
هیچوقت نمیذارن حالم خوب بمونه
حداقل تا یه مدت...
حتی ی روز...
لعنت به این زندگی
کیر نداشتم توش حقیقتا
راه حل چیه؟
راه حل چیه؟
I wanna freedom
I will fight for it until die.
and I never give up!
I am lonely inside
so
Let's try to delete these fucking poisonous people from my life!
let's goooooooooooooooooooo

1401/2/30
00:12
M
22:16
My Whole Universe...
همگی خوش اومدین به چنلم
اینجا رو خونه خودتون حساب کنین
چون من که خیلی راحتم اینجا(:
امیدوارم از تکسام خوشتون بیاد🙂❤️
21 May 2022
15:09
چرا هیشکی واسم "تو" نمیشه؟
چرا تموم نمیشه این حس؟
این حسی که فقط من به تو دارم
فقط من...
توعم داریا ولی فقط وقتایی که نیاز داری
در غیر این صورت کنسله(:
گناهم چی بوده که بخوام انقد یکیو دوس داشته باشم؟
و هزارانِ هزاران نفر بعدش بیان اما تخمم ام نباشن و هیچ حسی نگیرم ازشون؟
فقط کاش این حس متقابل بود
اونوقت دیگه فکر نکنم چیزی میخواستم از این زندگی
میدونی چرا؟
چوم تنها چیزی که میتونه حالمو خوب کنه و روحمو ارضا کنه عشقه!
نه چیزی غیرش
الان یه ساله که تقریبا زندگی نمونده واسم
همش تویی
من وقتایی که نیستی بهت فکر میکنم
دیگه چه برسه به وقتایی که هستی
چیکار باید کنم؟
چیکار باید کنم؟
چرا انقد زندگی باید تخماتیک باشه؟
حداقل از بین ۱۰ تا اتفاق بدی که واست میوفته،یدونش خوب باشه!
چرا اینطوری نیست؟
دیگه نمیدونم باید کجا برم
ولی کاش از همون اول نبودی
کاش از همون اول اتفاق نمیوفتاد
الانم نمیدونم هستی یا نیستی!
نصفه نیمه هستی!
که خب بخوره تو سر عمت این بودنت(:
ولی من نه میتونم پَسِت بزنم
نه میتونم فراموشت کنم
نه میتونم ایگنورت کنم یا بزارمت کنار
و نه میتونم داشته باشمت
من فقط میتونم دوست داشته باشم(:
چاره‌ی دیگه‌ای ندارم جز اینکه تو افکارم باهات زندگی کنم و اونجا داشته باشمت.
بیبی من خیلی دوست دارم
از اینجا تا آندرومدا...
ولی قبل از خدافظی
میشه یه بوس از گردنت بم بدی؟:)))))))))

1401/3/1
02:30
24 May 2022
M
03:46
My Whole Universe...
Sarina
M
04:08
My Whole Universe...
خودکارمو بر می‌دارم و باز شروع به نوشتن می‌کنم.
باز دوباره همون چرت و پرتای قدیمی.
همون کصشرهای قدیمی.
یه مدت بود نمی‌نوشتم دیگه، چون دیگه به بدبختیایی که داشتم، عادت کرده بودم، اما الان باز یه مدتیه که می‌نویسم.چون بدبختیای جدید دارن کونم می‌زارن(:
و دوباره تا بیام باهاشون خو بگیرم،زمان می‌بره.
-------

حس می‌کنم خاکی‌ام!
یه غبار غلیظی رو تو گلوم حس می‌کنم.
تک تک دونه‌های خاک و روی دستام و سلول‌های صورتم حس می‌کنم.
این یه کنایه نیست!
من واقعا خاکی‌ام.
تازه نه تنها جسمم، بلکه روحمم خاکیه، البته خب خیلی وقته که خاکی شده!
اما خب،
آره...
قلبم و خاک گرفته‌.
و دستمالیم پیدا نمی‌کنم که بتونم تمیزش کنم
یا کثیف ترش می‌کنه معمولا
یا وقتی خشک می‌شه ردش می‌مونه
یا اصلا نمی‌تونه پاکش کنه
درکل آره، این شکلی شده.
دیگه حقیقتا نمی‌دونم باید چیکار کنم
آروم و بی‌صدا دارم زندگیمو می‌کنم.
چرا میان میرینن توش؟
چرا نمی‌زارن راحت زندگیمو بکنم؟
مطمئنم یه روزی فرار می‌کنم. مطمئنم(:
مطمئنم یه روزی همه آدمارو می‌زارم کنار، مطمئنم(:
بم میگن مریضه مراعاتشو بکن.
دِ آخه لنتی کی مراعات منو بکنه اونوقت؟
من واقعا به آرامش ذهنی نیاز دارم.
من همینطوریش مادرزادی ریده شده تو تمرکزم،
حالا تو این تایمی که امتحان دارم و هیچی نخوندم از اول سال، و شمایی که تاکید کردی زیر ۱۸ شی دیگه نمیتونی درس بخونی، خب چرا میاین میرینین به زندگیم؟ به حالم؟ به روحم؟
که تمرکزمو جوری از دست بدم که بعد ۳ ساعت هم نتونم خودمو جمع کنم؟
میدونی؟
اوایل ازتون انتظار داشتم،انتظار محبت
عشق
اهمیت
توجه
احترام
بغل
بوس
اما از وقتی که فهمیدم دیگه نباید انتظار داشت،رها کردم همه چیو.
حداقل توعم دیگه بم کار نداشته باش لطفا.
حداقل توعم منو رها کن.
رها کن!
لنتی رها کن!
انقد گوه نکن تو اعصابم لطفا.
حداقل یه کاری نکن که از تنها کسایی ام که تو دنیا واسم موندن متنفر شم.
حداقل بزار اون حس سفیده بمونه واسم.
که وقتی مُردین بتونم ازتون یاد نیک کنم.
ولی امیدوارم من زود تر از شما بمیرم.
هوووف...
گلوم می‌سوزه...
چشامم میسوزه...
روحمم میسوزه...
کی این آتیش سوزی میخواد تموم شه؟
نمیدونم.
واقعا نمیدونم‌.
فقط خوشبحال کسایی که میگن شرایط رفتنو دارم، اما بخاطر خانوادم نمیتونم برم.
واقعا بهتون حسودیم میشه.
یا حتی خوشبحال کسایی که چیزی واسه از دست دادن دارن، یا چیزی دارن که بخوان نسبت بهشون مسئول باشن، یا دوسش داشته باشن، یا اهمیت بدن بهش.
خوشبحالشون واقعا.
Fuck you all bitches.
ولی من واقعا به خودم قول دادم که یه روزی برم
حتی اگه یه روز از عمرمم باقی مونده باشه میرم.
میرم.
فرار میکنم.
رها میشم.
و حس آزادیو با پوست و استخونم حس میکنم‌.
با تمام وجودم.

1401/3/3
14:55
Sarina
04:12
تلگرام باید توآپدیت جدیدش
مشخص کنه که توی چنل
کی ری اکت میزنه
که من بتونم ب راحتی دورش بگردم(:
Sarina
M
22:21
My Whole Universe...
عکس ماله الان نیست ولی وایبم همینههههه
Sarina
22:28
امروز صبح که از خواب پاشدم،حس غریبی داشتم.
دیگه آرزوی مرگ نکردم، دیگه دلم نمی‌خواست که بمیرم یا حتی غر ام نزدم که اه دوباره صبح شد و یه روز دیگه رو باید زندگی کنم.
نمیدونم دلیلش چیه،اما احساس می‌کنم، می‌تونم همه اون خاطرات بد و خوب گذشته رو بریزم سطل آشغالی و همه چیو از نو شروع کنم، انگار که تازه بدنیا اومده باشم.
درسته که به آدمای اشتباهی برخوردم توی این مدتی که گذشت، و درسته که زندگیم برای مدتی نابود شد، که البته الان پشیمون ام نیستم(چون شاید اگه بگا نمی‌رفتم الان نمیتونستم این شکلی فکر کنم) اما دیگه از الان به بعد رو باید استفاده کنم.
هنوز کلی آدم با لیاقت اون بیرونه که من باید عشق بورزم بهشون،
هنوز کلی کتاب هست که نخوندم،
هنوز کلی فیلم هست که ندیدم،
آهنگ هست که گوش ندادم،
مکان هست که نرفتم،
نفس هست که نکشیدم،
بغل هست که نکردم،
و موفقیت هایی که منتظر منن(:

پ.ن از آدمای سمی زندگیم فوق العاده متشکرم که اومدن تو زندگیم و باعث شدن بیشتر قدر خودمو بدونم، بیشتر از همیشه خودمو دوست داشته باشم، و قدر زندگیمو بیشتر بدونم.
لاو یو آل

1401/3/4
09:36
Sarina
30 May 2022
M
15:53
My Whole Universe...
Sarina
15:53
Sarina
16:02
تو ب اندازه تموم ستاره های تو آسمون.
و حتی نگاه کردن بهشون زیبایی.
قلبت ارزشمنده.
طرز تفکرت جذابه.
خودتو دوس دارم.
و ن چیز دیگه ای.
باطن زیبات نهفته شده در ظاهر زیبات.
موهات فرفریه.
درست شبیه چیزی ک عاشقشم.
خنده هات...
آخ.
اون خنده های لعنتیت.
سیانورای منن(:
ذره ذره جونمو ازم میگیرن
و حس خوب میدن بم.
خسته ای؟
آره.
ولی خستگیت قشنگه.
درست مثله خودت.
واسه من(:
تو روحمو نوازش میکنی.
قلبمو اکلیلی میکنی.
ذهنمو رنگی رنگی میکنی.
نمیخوام بگم تو باهمه فرق داری.
نه!
نمیخوام مقایسه کنم.
تو از فضا اومدی واسه من.
از کهکشان بنفش...
آره، تو از کهکشان بنفش اومدی
یادم نمیاد اولین بار کجا ملاقاتت کردم.
اما اینو یادمه که خیلی دور بودی.
ولی‌ من دویدم سمتت.
توی خلا دویدم سمتت.
دویدم.
دویدم.
دویدم.
تو آغوشتو باز کرده بودی واسم.
منتظرم بودی ک برسم.
رسیدم.
پریدم بغلت.
شروع کردم به بوسیدن تک‌تک سلولای بدنت.
شروع کردم ب بوسیدن چشات‌.
زل زدم تو مردمک چشمات.
دیدم دارن برق میزنن.
مگه نه!؟
چشات خیلی خوشگلن عوضی.
آره چشمات خوشگلن،
ولی من هیچیو ب خنده هات نمیدم.
قلبتو میگیرم دستم.
بوسش میکنم.
میزارم کنار قلب خودم.
ازشون مراقبت میکنم.
چون باید مواظب الماسا بود.
چون توی یکیش تو بودی،
و یکیش ام "تو" بودی.
بغلت کردم.
خورد شدم تو وجودت.
رخنه کردم زیر پوستت.
اگه گفتی چه بویی میداد؟
آفرین!
مارشمالو.
تو مثه رنگ مارشمالویی واسم.
به نرمیه اون.
ب شیرینیه اون.
مزت میکنم.
بعدش چشاتو میبوسم.
بعدش صدام میکنن، میگن پاشو دیرت شده(:

1401/3/10
03:03
Sarina
M
23:03
My Whole Universe...
یافتمت😃
Sarina
2 June 2022
M
01:35
My Whole Universe...
Sarina
01:35
الان تنها چیزی که نیاز دارم و خوشحالم میکنه
استخر آب یخه
(نه حتی عشق و محبت و بغل و بوس
نه لاتاری
نه رتبه ۱۰۰ کنکور
حتی تو بگو یدونه پورش)
یخ ام نه ها
آب چشمه باشه لطفا
و روباز
ب همراه هندونه
و یخ دربهشت آلبالو
یا حتی به شربت موهیتو ام که توش یخ باشه راضیم.
اگه ی نفرم باشه که بی هوا پرتت کنه توش که دیگه نور علی نور میشه.
گگگگگگگگگککککااااااااااااددددددددد💔💔💔💔
🍒🍉🍓🥤🏊🏼‍♀🌊🍦🍫
آها اها اینو یادم رفت بگم
بعدشم ک اومدم بیرون همونطوری خیس خیس یه والیبالی بدمینتونی چیزی ام بزنیم
و سپس جوجه را به سیخ کشیده
و با بوش مست بشی
دیگه جونم واستون بگه که
بعد ناهارم لش کنی رو تخت جلو کولر
با پتو و بالشت پشم شیشه
تاکید میکنما
حتما باید پشم شیشه باشه
دیگه ی نفرم باشه بغلت کنه خوبه
خستگیت ک در رفت
پاشی باند رو را بندازیو
آبجو رو به راه کنیووو(نه اینکه خیلی اهلشم، منظورم اینه بقیه بخورن من با حال کردن اونا حال کنم😌)
آره دیگه انقد برقصی و دیوونه بازی دراری ک جونت دراد
همین‌.
واقعا خواسته بزرگیه؟
ن جدا خواسته بزرگیه؟
این است تابستون.
ن اینی ک من دارم توش کون میدم.
عه ببخشید.
اشتباه تایپی بود.
*توش جون میدم.
1401/3/12
13:04
Sarina
4 June 2022
M
14:37
My Whole Universe...
Sarina
14:41
امشب میخوام از دنیای مجازی واستون بگم
دقیقا همین جایی که هممونو هار کرده
و همگی معتادش شدیم
جوری ک یک روز کامل و بدون گوشی نمیتونیم بگذرونیم.
ی دنیایی که هیچی نداره
خالیه
بی معنیه
زشته
توش پره کثافته
هیچ چیز خوبی نداره نه
حتما میخوای مثال چاقو رو بزنی که هم باهاش میشه سر برید و هم میوه خورد کرد
اما واقعا این شکلی نیست
همه ماسک دارن توش
هیشکی خود واقعیش نیست
یا حداقل اداس
یا نصفش هست
یا واقعا خودش نیست
و همچنین ۱۰۰ برابر پروتر، وحشی‌تر، هار‌تر، لاشی‌تر، تومخ‌تر، کثافت‌تر، سنگ‌تر، خشک‌تر.
یا حتی از اونور، الکی خوشگل‌تر، رنگی رنگی تر، زرق و برق بیشتر، افکت بیشتر، ماسک جدید تر...
خلاصه که آره.
همه گیر افتادیم توش
توی ی خلا بی‌پایان
که هیچ فایده ای ام نداره
و حال هیچ‌کس رو هم بهتر نمیکنه.
بلکه مثه یه باتلاق میمونه هر چی که بیشتر میگذره، بیشتر توی گل و لای اش غرق میشیم و بیشتر قاطیه کثیفیا میشیم.
ما داریم خودمونو گول میزنیم.
باید کم‌کم تمومش کرد.
میدونم که نمیشه.
ولی تو بکن.
بزار‌ بشه.
باید دوری کرد از آدمای فیک تا جایی که راه داره.
آدمای سمی
آدمایی ک به ظاهر خوبن اما توشون گندیدس.
دقیقا همونایی ک فک میکنی عسلن اما انگشت میزنی توش میبینی زیرش عنه(:
کجا رفت اون موقع هایی که آدمارو با عطر تنشون، دست خط های توی نامه هاشون، طرز راه رفتنشون، نوع حرف زدنشون، تن صداشون، فرم چشاشون، میشناختن؟
تا امروز وقتی به این فک میکردم که اگه ماشین زمان داشتم میرفتم جلو یا عقب.
همیشه جواب میدادم آینده.
چون فک میکردم واسم ریدن.
چون فک میکردم تکنولوژی پیشرفت میکنه و همه چی خوشگل و رنگ و وارنگ میشه.
همه چی بهتر میشه، زندگی راحت تر میشه، و هزار جور کصشر دیگه.
اما نه
انسان هر چی میره جلو تر شیشه خرده توش بیشتر میشه.
هار تر میشه.
وحشییییی تر میشه.
میفهمی چی میگم؟
ماهیتشو از دست میده
روحشو گم میکنه
همه چیش از بین میره.
قبلنا آدما ساده بودن
بدون رنگ
بدون صافکاری
خود خودشون بودن
بد‌اخلاق خوش‌اخلاق
زشت خوشگل
چاق لاغر
درون‌گرا برون‌گرا
خودشون بودن فقط
هر چی که بودن
خودشون بودن
ن کس دیگه ای
از امروز میگم میخوام برگردم به گذشته
اون وقتایی که آدما واقعی بودن
بدون هیچ شیله پیله ای
بدون هیچ ماسک و افکتی
بدون هیچ ریا و دروغی
بدون هیچ زرنگ بازی و لاشی بودنی
بدون هیچ سیاستی
فقط انسان بودن.
انسان
1401/3/15
02:04
Sarina
8 June 2022
14:20
امشب باز دوباره
هه
امشب باز دوباره...
یجوری ام
ولی نه از اون یجوری های بد
نه
حال عمومیم خوبه تقریبا
جز یه سری چیزای کوچیک،آره همه چی رواله.
یجورایی قلبم اکلیلیه.
چون تاحالا از اعماق قلبم درک نکرده بودم که یکی ام میتونه منو دوست داشته باشه، واقعا نمیتونستم درکش کنم، باور کنم، و یه جورایی از خودم دور می‌دیدم اینو.
اما امروز،
با چشام دیدمش.
با دستام لمس کردمش.
با دماغم نفس کشیدمش.
با قلبم حس کردمش،
و با مغزم خوندمش.
آره من دیدم تو چشات،
من نگاهتو دیدم!
و راستشو بخوای، هنوزم نتونستم هضمش کنم!
تا الان نمی‌خواستم باور کنم، ینی اصلا این شکلی بود که نه، امکان نداره این اتفاق افتاده باشه، و همش به خودم می‌خواستم بگم که یه دروغه!
اما امروز بهم ثابت شد،
اون حرفایی که بهم زدی،
دونه دونه فرکانسایی که واسم فرستادی،
تک تکشون...
تک تکشون...
وای من باید چیکار کنم الان؟(:
نمیدونم.
ولی اینو میدونم که،
خیلی حالم خوبه!
خیلی خیلی خیلی(:
زندگی جذاب نیست به تنهایی، اما ایناس که جذابش می‌کنه!
ثبت شد باز دوباره تو ذهنم، حک شد.
یا نمیدونم
شایدم اصن
ذهنم هک شد!
شاید اصن تو هکش کردی!
خدارو چه دیدی؟
ولی درآخر امیدوارم که زود قضاوت کرده باشم
و اشتباه کرده باشم.
چون اینطوری هم تو عذاب می‌کشی و هم منو عذاب میدی!
راستی!
چقد حس میکنم دست خطم خوب شده،مگه نه؟(:

1401/3/19
01:32
Sarina
11 June 2022
M
10:29
My Whole Universe...
Sarina
10:33
دارم رد میدم
دیگه دارم در های جدیدی رو رو به پوچ گرایی باز میکنم
از دست خودم خسته شدم
بیکار نیستم
کلی حرکت میزنم تو طول روز
ولی حالم خوب نیس باز
همش کلافه ام
عصبیم
عصبی نه
نمیدونم
یجوریم
هیشکی پیشم نیس
هیشککی
ببین من قبول کردم ک تنهام
ولی واقعا
بعضی وقتا
اذیتم میکنه
ی وقتایی واقعا نیاز دارم یکی باشه
بغلم کنه
بوسم کنه
نازم کنه
حرف بزنه باهام
چشم تو چشم
بزنه توسرم
بخندیم باهم
خسته شدم انقد با خودکار و ورق حرف زدم
انقد اهنگ گوش دادم
من این قضیه رو درست نکردمش
همش دارم فرار میکنم ازش
روشو میپوشونم
بلد نیستم درستش کنم
نمیدونم باید چیکارش کنم
نمیدونم
داداشم بام حال نمیکنه
خب درسته
خیلی کوچیکترم ازش
با مامانمم
تا میام حرف بزنم
دعوا میشه
بحث میشه
مریض ام ک هس
بد تر
نمیفهمه چی میگم
زود عصبی میشه
سر چیزای الکی
دیوونه شدم
رسما دارم تنها زندگی میکنم
ن نمیخوام نرمال باشم
میخوام حال کنم با تنهاییم
بقیه ی ورم باشن
امروز زنگ زدم
برم کلاس
قرار شد برم تعیین سطح بدم
ب جون خودم
میدونم ک هیچ فایده ای نداره
میدونی؟
کلا کسی نیست
هیشکس
من این همه رفتم امتحان دادم اومدم
تنها رفتم اومدم
تو مدرسه تنها
با هیشکی حرف نزدم
فقط تنها حرکت مفیدم
اینه ک
ب پشتیم تقلب میرسونم
من تو این راه کلی تلاش کردم
هزار بار
ب تک تکشون
پیشنهاد رفاقت دادم
پیشنهاد کص چرخ دادم
همه چی
همه چی
همشون کیرم کردن
تک تکشون
منم ول کردم
بعد ی مدت
کلا بیخیال شدم
آیندرو سگ گایید
الان چیکار کنم
خسته شدم از تنهاییم واقعا
باشگا تنها
مدرسه تنها
بیرون تنها
همه چیم تنها
تنها تنها
تکراری شدم واسه خودم
ولش کن
باید کنار بیام
همینه ک هس
سوختن و ساختن
1401/3/21
22:03
Sarina
14 June 2022
M
13:33
My Whole Universe...
Sarina
13:34
(مامان) :
سارینا یادم رفت پاشو گلارو آب بده من خسته شدم.
(من) :
باشه بزا فردا الان حسش نیس
(مامان خیالی) :
چیشدی تو؟
دختر تو یه زمون عاشق گلات بودی!
هر روز بهشون میرسیدی،
تک تک برگاشونو با دستمال مرطوب پاک میکردی،
هر روز برگای خشک شدشونو، خاک ریخته شدشونو، از روی زمین طی میکشیدی،
اما الان حاضر نیستی بهشون آب بدی تا زنده بمونن!
تو همیشه قفلی میزنی رو ی چیزی ولی بعد ی مدت ولشون میکنی.
سعی کن ثبات داشته باشی، هیجاناتت رو بتونی کنترل کنی، افراط تفریط نکنی.
پاشو برو گلاتو نوازش کن بعدم بهشون آب بده، نزار پژمرده شن، سعی کن دوباره بتونی باهاشون ارتباط بگیری، دوباره عشق بورزی بهشون، و اونام بهت حس خوب بدن بعدش.
(من خیالی) :
مامان! گلام پیش‌کش من روحم پژمردس،
مامان! یکی باید به من عشق بورزه،
مامان! من نیاز دارم تا حس خوب بدم ب کسی که دوسش دارم.
مامان ولی اونا همیشه واسه حال بدشون تنهاییشونو انتخاب کردن.
مامان من دارم اذیت میشم.
مامان من روحم داره آتیش میگیره
مامان من غیر روحم جسمم داره نابود میشه
اوایل به دردش عادت داشتم، اما الان رشد کرده،
خیلی بیشتر شده، دیگه عادی نیستش، ولی اشکال نداره ب زودی دوباره عادت میکنم به این وضع.
مامان حال من خوب نیس، ریدم تو گلام.
حال کسایی که دوسشون دارم خوب نیس، ریدم تو گلام.
مامان من اذیت میشم وقتی نمیتونم به آدمای مهم زندگیم کمک کنم و حالشونو خوب کنم، درست مثه همون کاری که اونا همیشه واسه من کردن.
درد داره.
خیلی درد داره.
زیاد درد داره.
درداش زیاده.
میفهمی؟
نه.
تو هیچوقت نفهمیدی.
مامان! ریدم تو گلام
مامان! من خودم پژمردم پس بزار گلام برن به فاک.
ولی جدی مامان !
من لیاقت اینو ندارم که وضعیت زندگیم این شکلی باشه.
(مامان) :
خیلی پررو شدی جدیدا، اصلا کمکم نمیکنی مثل بچگیات، همش میخوری میخوابی، نه دو کلمه حرف میزنی نه چیزی، باهاتم حرف میزنم جوابمو نمیدی، ظرفارم خودم میشورم، اتاقتم خودم تمیز میکنم، خسته شدم دیگه، کاش مثل بچه هایی بودی که درک میکردن.
(من) :
ببخشید. و "سکوت"

1401/3/25
01:01
Sarina
19 June 2022
M
12:46
My Whole Universe...
Sarina
M
13:13
My Whole Universe...
هشدار انفجار!
من بجای دوتا فرشته، دوتا دارکوب دارم.
یکی راست.
یکی چپ.
و مثه اینکه مسابقه گذاشتن با هم دیگه!
راستیه یدونه میکوبه به شقیقه،
و چپیه ام چون خیلی رقابت طلبه،
ضربه هاشو تند تر و محکم تر میکنه.
خلاصه یکی این میزنه، یکی اون، اون یکی محکم ترش میکنه، این یکی تند ترش میکنه.
انقد میکوبن تا میرسن تو مغزم.
افکارمو میخورن.
و از شدت تلخیش، عوق میزنن.
حس انزجار بهشون دست میده.
اما خیلی جالبه، چون من دارم تو افکارم زندگی میکنم اما هیج حس انزجاری ب خودم ندارم.
من خودمو دوس دارم.
من مشکلم با بقیس
با اطرافم
با آدما
با طبیعت
با آسمون
با تو
با اون
من مشکلم خودم نیستم
مشکلم بقیه ان
من اعضای بدنمو دوس دارم
اما اونا این حسو ندارن بم
هه!
دوباره عشق یک طرفه
عشق یک طرفه و سبب بگایی من
ولی این سری تخمم نیست!
خلاصه
شقیقه هام جوری درد میکنن که انگار خیلی هارد و خشن کونشون گذاشتم!
تخم چشام جوری دارن از حدقه میزنن بیرون که انگار بهشون گفتم داداشی!
و بقیه رو هم نمیگم چون خیلی تکراری میشه.
خلاصه
امروز کل تایمی که تو آزمایشگاه بودم
یه نفر با بلند گو دائما داشت میگفت:
"کاش جواب آزمایش تخمی و پر از مشکل باشه"
میدونی چرا؟
چون نمیخوام بی دلیل بگا رفته باشم
چون باور اینکه بدون هیچ دلیلی هر روز و هر ثانیه سرم درد بکنه و بدنم کوفته باشه و حالت تهوع داشته باشم و دلم مثه سگ درد بکنه سخته!
چون اگه بخوام بی معنا درد داشته باشم خیلی تخمی میشه.
درست مثه جوهر این هستی، که دقیقا پوچ و بی‌معناست.
میدونی خیلی سخته!
خیلی درد داره!
اون وقتی که قرصم دیگه روت اثر نداره
خوابم نداره
غذا ام نداره
شیرینی ام نداره
رفاه ام نداره
محبت و عشق و بغل و نمیدونم
چون تجربشون نکردم.
اما در کل
هیچوقت نشده که همه چیز باهم خوب باشه
یا باید جسمت تو گا باشه
یا روحت
یا حتی اگه خودتم تو گا نباشی
بالاخره ی چیزی تو گا هست که نتونی از ثانیه‌های تخمیه زندگیت لذت ببری
نمیدونم.
شاید اگه مغزمو با دریل پاچیدم بیرون همه چی درست شد.
"شاید"
1401/3/30
00/43
Sarina
21 June 2022
M
09:34
My Whole Universe...
Sarina
09:46
first of all, Fuck me.
then, Fuck you.
after that, fuck all of this shitty world.
next, fuck them
fuck him
fuck her
fuck it
fuck yesterday
fuck tomorrow
fuck today
fuck that
fuck this
fuck absolutely EVERYTHING.

1401/3/31
21:16
Sarina
26 June 2022
M
11:48
My Whole Universe...
امروز یاد یکی از نوشته های قدیمیم افتادم🥲
1400/3/9
Sarina
29 June 2022
M
09:25
My Whole Universe...
Sarina
M
14:47
My Whole Universe...
Sarina
3 July 2022
M
13:41
My Whole Universe...
Sarina
Channel photo changed
M
14:58
My Whole Universe...
امشب،
چشمانم را می‌بندم، به روی تمام همیشگی‌ها.
نفس می‌کشم،
صدای تیک‌تاک ساعت گوشم را می‌نوازد،
انگشتانم، ضربه‌های قلبم را لمس می‌کنند.
دیده‌ام تاریک می‌شود،
اما گویی، در درونم، نقاط رنگینی پدید می‌آیند.
نفس می‌کشم،
ذهنم را از قصد به سوی بی‌کران‌ها، پرتاب می‌کنم.
میخواهم برای یکبار هم که شده، روحم، زندگی کند.
من،
با تمام خستگیِ وجودم،
با تمام افکار نیمه‌ شکسته‌ام،
با تمام زخم‌هایی که بر روحم قرار گرفته‌‌اند،
تصمیم به زندگانی کرده‌ام.
امشب،
این را در سکوت می‌گویم.
بدون هیچ رقصیدن نتی درون گوش‌هایم.
تیک‌تاک
تیک‌تاک
تاک‌تیک
تیک‌تاک...
هنوز صدایش می‌آید.
صدای زندگی،
صدای وجود،
صدای جعلی‌ای که می‌خواهد بگوید:
"تو وجود داری"
اما من هنوز، نمی‌دانم که وجود دارم، یا خیر.
اما من هنوز نمی‌دانم که "من‌ای" هست، یا خیر.
من امشب،
تلاش می‌کنم،
برای سفر کردن،
برای رویارویی با تمام آنهایی که هستند و نیستند.
من،
می‌خواهم به طرز عجیبی، نباشم.
در وجودم، نباشم.
من می‌خواهم زندگی کنم.
من،
می‌خواهم در سکوت، زندگی کنم.
1401/4/13
02:28
Sarina
M
16:26
My Whole Universe...
homesick for a place ive never been...
Sarina
4 July 2022
M
13:45
My Whole Universe...
Sarina
M
14:06
My Whole Universe...
Sarina
5 July 2022
M
10:42
My Whole Universe...
فقط چون رنگیه.
Sarina
6 July 2022
M
04:25
My Whole Universe...
Sarina
M
13:52
My Whole Universe...
Sarina
M
14:45
My Whole Universe...
M
15:21
My Whole Universe...
ولی خدایی، چطوری خالق میتونه از مخلوقش بدش بیاد؟
چطوری کسی که ی چیزیو خلق کرده میتونه ب راحتی ازش تنفر داشته باشه؟
تو حتی وقتی ی چیز زشت/بد/بدرد نخور، هم خلق میکنی، اون حس ارق و تعصب نسبت بهش،‌ نمیزاره که متنفر شی ازش.
پس، چقد همه موجودات میتونن کثیف باشن!
لعنتی،
تو خودت مسبب اومدن من تو این دنیای تخمی بودی. تو در قبال من مسئولی، چطوری میتونی انقد همه چیز ب تخمت باشه؟
چطوری میتونی انقد بی اهمیت باشی؟
کاش می‌شد مهم بود.
کاش می‌شد همه حقیقی بودن.
کاش می‌شد همه زنده بودن.
کاش می‌شد زندگی کرد.
نفس کشید.
به آغوش کشید.
بویید.
چشید.
لمس کرد.
لمس شد.
کاش می‌شد، قبل از اینکه انتخاب شوی، انتخاب کنی.
کاش می‌شد، نگویم کاش.
کاش می‌شد گله کرد.
کاش می‌شد، خدایی بود،
خدایی برای شنیدن گله‌ها، غرها، عصبانیت‌ها، خستگی‌ها، بی‌حوصلگی‌ها، هاری‌ها.
خدایی برای حل کردن مشکلاتت،
خدایی به عنوان تکیه‌گاه،
کاش می‌شد کسی بود،
کسی که کمکت کند،
کسی که درآغوشت بگیرد، و بگوید، نگران نباش،
باهمدیگر حلش میکنیم، کسی به عنوان یک مرهم،
مرهمی بر روی زخمانت، همدمی بر روی دردانت.
میدانی؟!
کاش فقط کسی بود.
مهم نیست خیالی یا واقعی.
جعلی یا حقیقی.
کاش می‌شد، حتی به غلط، خدایی داشتم،
در رگ‌هایم،
در وجودم.
تا برای خودم دل‌گرمی‌ای داشته باشم.
تا بگویم، توکل به تو، همه چیز درست خواهد شد.
تا بگویم،
بگویم،
بگویم،
فقط بگویم....

1401/4/16
02:50
8 July 2022
M
15:23
My Whole Universe...
...
11 July 2022
M
11:10
My Whole Universe...
M
M
13:11
My Whole Universe...
13:11
13:11
13:11
13:11
13 July 2022
M
13:56
My Whole Universe...
به جاش اینو گوش میدیم🤝
M
15:04
My Whole Universe...
15:18
دلم هوای تو را می‌کند.
از پشت شیشه تو را بو می‌کنم.
بوی نم باران را می‌دهی، که دانه دانه‌ئ شبنم‌هایش، دانه دانه‌ئ قلبم را نوازش کرده‌اند.
تو را نمی‌شناسم، اما عزیز هستی.
از پشت شیشه، مرا می‌بینی؟
پنجره را کنار می‌کشم،
میخواهم به دیدارت بیایم، اما پیدایت نمی‌کنم!
دوری، اما از اینجا حست می‌کنم،
خوابم می‌گیرد،
چشمانم را می‌بندم،
پلک‌هایم جوری سنگینی می‌کنند،
که گویی سالهاست غربت اند.
گوشه‌ای از قلبم، می‌سوزد، لمسش می‌کنم، دردش بیشتر می‌شود، دهانم بسته است، اما سودای آهی در اعماقم می‌پیچد.
جرقه می‌زند، نور را دنبال می‌کنم، شاید تو آنجا باشی، میروم، آنقدری که دیگر پاهایم زمین را حس نمی‌کنند، به دنبال وجود می‌گردم، باد به دورم حلقه می‌زند و روحش را در آغوش می‌گیرم،
اما بویی را حس نمی‌کنم،
آه!
رهایش می‌کنم،
به راهم ادامه می‌دهم؛
دانه دانه سبزه‌های روی زمین را حس می‌کنم،
طراوت
سبزینگی
امید
زندگی
وجود
نفس!
بگذریم، ایستگاه بعدی چیست؟
"بوسه‌ای بر رز"
دشت رز روبروی نگاهم برق می‌زند، اما سمتش نمی‌روم، گزینه skip را انتخاب می‌کنم.
ایستگاه بعدی!
چشمانم باز می‌شوند،
نگاهم به سقف بالای سرم می‌افتد،
پر از تارینگی.
نه! اشتباه است،
۳‌بار پشت سر هم پلک می‌زنم،
آه،
گویی تارینگی، راستینگی را به دنبال دارد.
چشمانم دیگر سویی ندارند،
خود را در آغوش می‌گیرم،
انگشتانی بر روی قفسه سینه،
خود را نفس می‌کشم.
بو نمی‌دهد،
اما وجود دارد.
در آسمان‌ها
در اعماق بی‌کران‌ها
در آنجایی که کسی نیست
در عمق بی‌رنگی...
نفس می‌کشم.

1401/4/23
02:33
16 July 2022
M
00:51
My Whole Universe...
01:10
17 July 2022
M
09:46
My Whole Universe...
M
14:47
My Whole Universe...
شب خود را بدین‌ گونه صبح می‌کنیم.
15:13
دست خطم چی میگه؟
M
15:32
My Whole Universe...
هیچوقت آدمای دورمو نفهمیدم.
هیچوقت نتونستم بفهمم چی تو کلشون میگذره
و همینطور از طرفشون هم درک نشدم، بلکه مورد هجوم‌شون قرار گرفتم،
ازشون هِیت گرفتم،
دیس شدم،
اونقدری که توی هر مسئله ای به سختی می‌تونم خودمو باور داشته باشم.
به دونه دونه کاراشون، حرفاشون، رفتاراشون، ساعت‌ها فکر کردم، ولی هیچوقت، هیچ دلیل منطقی‌ای پیدا نکردم.
حتی از اون آدمایی که بیس چهاری میگن ما منطقی ایم.
همیشه‌ی همیشه از همون اول احساس می‌کردم تنهام.
از همون موقعی که واسه اولین بار پامو گذاشتم تو اون مدرسه کوفتی، تا همین الان که با خودکار آبیم دارم روی خط‌های دفترم می‌نویسم.
ولی خب، اوایل حس می‌کردم، الان دیگه مطمئن شدم.
اوایل فکر می‌کردم که بی‌اهمیتم واسه همه، به خونوادم می‌گفتم چون من ناخواسته‌ام بهم توجه نمی‌کنین!
یکم درسته‌ها، ولی بعد ها که بزرگتر شدم، با پوست و استخونم حس کردم که کسی نیست.
اونا همیشه منو واسه کمک می‌خواستن.
مامانم از بچگی بهم کارای خونرو یاد داد،
داداشم بهم یاد داد چطوری باید کولرو سرویس کنم،
اون یکی بهم یاد داد...
اون موقع ها کلی ذوق می‌کردم و قند تو دلم آب می‌شد که چقدر اینا دوسم دارن، ولی اونا فقط میخواستن استفاده کنن، استفاده که نه البته،
سوءاستفاده در اصل.
فقط واسه رهایی،
رهایی از مسئولیت،
زحمت،
فرد اضافه.
مامانم همیشه می‌گفت خدا دوسم داشت که تورو بهم داد تا تنها نمونم‌.
دوباره ذوق کردم، ولی الان‌‌...می‌بینم که چه افکاری پشت این حرف‌ها نیست.
می‌دونی هیشکی تورو واسه خودت نمیخواد.
فکر کردی واسه چی وقتی یه کار اشتباه می‌کنی ولی سرزنش می‌شی و از کارای خوبتم هیچ تشویقی نمی‌گیری؟
چون تو یک وسیله هستی.
چرا همه تو خیابون بهت زل می‌زنن و تیکه می‌ندازن؟
آدما اصلا هم موجودات خارق‌العاده‌ای نیستن.
آدما هیچکدومشون بی‌ریا و بدون هیچ هدفی نخواستن کمکت کنن، همیشه اولش یه چیزی گرفتن، بعدش آشغالشونو پرت کردن تو صورتت.
من هیچوقت متعلق به اینجا نبودم.
من اصلا هیچوقت نخواستم اینجا باشم.
من اصلا هیچوقت نخواستم باشم.
من اصلا هیچوقت نفهمیدم چرا باید باشم.
دلیلی وجود نداره برای "وجود"
ولی من همیشه می‌خواستم خوب باشم،
می‌خواستم سعی کنم همرو دوست داشته باشم و به تک تکشون عشق بورزم،
با چیزای کوچیک و بزرگ، خوشحالشون کنم،
بی‌بهونه کادو بگیرم واسشون،
روز تولدشون رو تبریک بگم،
موقع حال بدیاشون کنارشون باشم و نوازششون کنم‌‌.
ولی بی‌فایده بوده،
قدر ندونستن که هیچ، یه لگدام تنگش زدن.
میدونی؟!
یه وقتایی باید تمومش کرد.
همه چیو.
همه کسو.
یه وقتایی دیگه سوختن و ساختن فایده نداره!
یه وقتایی باید فرار کرد(:

1401/4/27
03:02
19 July 2022
M
15:45
My Whole Universe...
15:53
همیشه اونی که درست می‌دید، التماس کرد که کور بشه...
M
16:12
My Whole Universe...
امشب خیلی از خودم خسته شده بودم دیگه،
کل روز کلافه بودم از خودم،
و ثانیه به ثانیه که می‌گذشت و میرفتم جلو،
بیشتر از خودم متنفر می‌شدم.
همینطوری که توی بحث و جدل با خودم بودم،
یهو یه ستاره بهم چشمک زد،
نورشو دنبال کردم،
چون میشناختمش،
و می‌دونستم که تهش به روشنایی می‌رسم،
گرفتمش تو بغلم،
سعی کردم تو جهتش قرار بگیرم،
چون می‌دونستم اون بهتر از من،
منو بلده.
میدونی چی میگم؟
و میدونی بعدش چی شد؟
بوم.
جرقه زد.
دقیقا همونی که فکرشو می‌کردم.
آره دقیقا خودش.
منم بهش ایمان داشتم.
میدونستم که منو اون مال اینجا نیستیم.
از اون به بعد گفتم می‌شه همیشه باهم سفر کنیم؟
چشمامو باز کردم،
رفتم جلو آینه،
زل زدم تو چشای خودم،
گفتم از الان به بعد،
تمومش میکنی.
فهمیدی؟
این حس انزجارو نمیشه همیشه به دوش کشید.
تمومش کن.
سمارو پاک کن.
آشغال هارو بزار سر کوچه.
تموم حسای بدو بریز بره.
آدمای فیک و بریز بره.
فضای گوشیتو خالی کن.
هر چیزی که مفید بوده یه زمانی و دیگه نیست.
تمومش کن فقط.
زندگیو شروع کن.
ب تک تک کارات برس.
کارایی که همیشه دلت میخواست بهشون برسی.
یه اَپ لاکر هم دانلود کن،
کمتر بیا تلگرام.
زندگی مفید،
حالتو خوب کن.
نه الکی، واقعی
میفهمی؟
واقعی.
نه با کارای فیکِ همیشگی.
نه.
بزار ببین خودت، خودتو کجا میبره؟
باهاش برو
به جاهای خوبی میرسی.
کلیشه های مسخره
میم های مسخره
اخبار مسخره
این آدما و جهان کصخلشون و ول کن.
و فقط مثل بقیه نباش.
سارینا باش.
زندگی کن.
چون کار دیگه ای نمیتونی بکنی.
+باشه؟
-باشه.

1401/4/29
03:42
20 July 2022
M
13:53
My Whole Universe...
In reply to this message
روحتو رها کن، ببین کی میاد سراغش، اگه کسی نیومد، خودت بغلش کن، بهش بگو تا همیشه کنارتم.
23 July 2022
M
03:33
My Whole Universe...
03:33
03:40
ما حتی روزمان هم تاریک بود.
آسمان روزمان هم تاریک بود.
خورشیدمان نیز نمی‌درخشید.
در شهر ما کسی بوسه‌ای نمی‌زد.
روزهای گرم، سرد بود و
روز های سرد نیز گرم.
ما همه گیج و منگ،
در انتظار آمدن ها بودیم،
ما به درستی می‌دانستیم که
کسی نمی‌آید و نباید منتظر ماند.
ما همه نفس می‌کشیدیم،
ولی هیچ‌کداممان زنده نبودیم.
ما بودیم،
اما نبودیم.
میدانی؟
وجود داشتیم،
بر روی زمین قدم می‌گذاشتیم،
اما نبودیم.
چند تایمان روی آسمان ها سر می‌خوردیم،
چند تایمان نیز در قهقرای زمین ملق می‌زدیم.
همه از وجود یکدیگر با خبر بودیم،
اما هیچ‌کداممان حسی نداشتیم.
ما روزمان نیز شب بود،
ما شب و روزمان را درواقع گم کرده بودیم.
ما نمی‌دانستیم که آیا اصلا باید برای ادامه تلاش کرد؟

1401/5/1
15:10
24 July 2022
M
03:14
My Whole Universe...
03:14
03:14
03:14
03:14
M
14:09
My Whole Universe...
In reply to this message
missing someone ive never seen...
25 July 2022
M
15:13
My Whole Universe...
15:13
15:13
15:13
15:13
26 July 2022
M
13:50
My Whole Universe...
دوباره
M
23:19
My Whole Universe...
23:27
ساعت از نیمه شب گذشته بود،
دخترک تنها در اتاقش به تک ستاره‌ای در آسمان‌ها چشم دوخته بود،
اشک در چشمانش خشک شده بود، اما روحش، دانه دانه اشک می‌ریخت.
با خودش گمان می‌کرد که دیگر دنیا به آخر رسیده و به بدبختی‌ای متناهی دست یافته است.
آسمان روشن شد، اگر پاییز بود،
حتما خیال رعد و برق به سرش می‌زد،
اما گویی صدای شلیک بود.
دخترک نه در ذهنش
و
نه در شهرش، امنیت نداشت.
با خود گفت اهمیت ندارد، و به ادامه بدبختی پرداخت.
اما باری دیگر شلیک شد
و باز دوباره
و باز دوباره!
۴ بار.
۴ گلوله.
۴ بار خم شدن انگشت.
۴ ضربان قلب.
۴ باری که تمرکز دخترک را از او به سمت خودش کشید.
در اصل ۴ تلنگری بود در وجودش.
اینکه، ۴ نفر (یا) یک نفر ۴ بار جان خود را از دست دادند، ولی تو اینجا این‌گونه مغز خود را بیهوده می‌خوری و چیزی را عوض نخواهی کرد.
تا به کِی؟
تا کِی به ادامه خواهی پرداخت؟
کافی نیست؟
تمامش کن!

1401/5/5
10:48
29 July 2022
M
14:33
My Whole Universe...
2 August 2022
M
10:40
My Whole Universe...
10:42
فک کن تو زندگیت یه آدمی مثل "تو"داشته باشی،
بدون اینکه لحظه هارو حس کنی،
بدون اینکه گوشیتو چک کنی،
بدون اینکه بفهمی دور و برت چخبره،
کنارش زندگی کنی.
میفهمی چی‌ میگم؟
زندگیییییییییییییی کنی.
دونه دونه نفس هاشو حس کنی،
تو ذهنت سِیو بشه،
حک بشه،
دونه به دونه‌ی لبخند هاش،
تار به تار صداش،
انگشت به انگشت لمس هاش،
نوازش دستاش،
میدونی چی میگم؟
اونقدری که تک تک لحظاتتو پیشش نفس بکشی،
جوری که انگار تو جنگلای شمال،
کنار چرق چرق آتیش،
رنگ آبی آسمون،
و کفشدوزکی که داره لابه‌لای میوه‌ی کاج،
قدم هاشو استوار تر از قبلی برمی‌داره،
نشسته باشی.
اونجاست که واست زندگی معنا پیدا می‌کنه.
و خودت رو پیدا می‌کنی،
و تازه می‌فهمی،
عه! بالاخره منم به یک جایی تعلق دارم(:

1401/5/11
22:11
5 August 2022
M
08:04
My Whole Universe...
بعضی وقتا انقدر تو دنیای خودت گم شدی که هیچ کلمه ای نه از قلبت و نه از مغزت میاد بیرون.
یه حالت آواره ای که نمیدونی باید چیکار کنی.
یهو به زندگی امیدوار میشی، ولی دو دیقه بعدش میخوای روی این کره نباشی.
6 August 2022
M
08:20
My Whole Universe...
زندگانی، خود در خود، به دنبال چیست؟
به کجا می‌خواهیم برویم؟
تا بلکه زندگی کنیم؟
یا معکوس آن رخ بدهد؟
میخواهیم به درستی زندگی کنیم،
اما نمی‌توانیم.
11 August 2022
M
01:58
My Whole Universe...
02:02
روزی دختری در راه برگشت به خانه گم شد.
چشمانش را بست تا گذر همیشگی خود را بیابد.
چشمانش را بست، ولی جز تاریکی چیز دگری نیافت.
روشنایی چند ستاره در اعماق آسمان نظرش را جلب کرد، خواست آن‌ها را بدست بگیرد،
دستانش را دراز کرد، اما نشد.
پاهانش را بلند کرد، اما نشد.
پرید، اما نشد.
پاک مستاصل مانده بود.
چشمانش را باز کرد، و فقط دوید.
گام‌هایش را خیلی بلند‌تر برمی‌داشت.
استوار‌تر از قبلی.
تا بلکه،
اول از همه،
خود را پیدا کند،
و سپس،
جایی که به آن تعلق دارد را...

1401/5/20
13:32
12 August 2022
M
14:08
My Whole Universe...
In reply to this message
الان چی؟
14:08
In reply to this message
14:09
14:16
آرام در آب فرو رفتند،
چرا تقلا نکرد؟
نجات ندادمش!
تا بتوانم گریه کنم!
تا بهانه‌ای داشته باشم برای اشک‌های گونه‌هایم.
تا بتوام بدبخت باشم.
نمی‌دانم چرا!
اما وی علاقه خاصی به بدبختی‌هایش داشت،
و حتی شاید گه‌گداری به دنبال بدبختی می‌گشت.
تمام اتفاقات خوب دور و برش را نادیده می‌گرفت.
کفش‌های خیسش را به پا می‌کرد و تا سر کوچه دوان دوان می‌دوید.
تا عینک سیاهی ب سر دهد،
زیرا زیستن بدون آن بسیار دشوار بود.
عینکش را به تن می‌کرد،
و این بار بیشتر اتفاق‌های خوب زندگی‌اش را ایگنور می‌کرد.
همیشه به دنبال سنگی بود تا بر سر راه خویش بیندازد،
راه را برای خودش ببندد،
و حالا،
شرایط برای نشستن و زار زدن فراهم است.
هورا!
بیایید جشن بگیریم.
من بادکنک‌های نقره‌ای می‌آورم.
و تو هم بر روی کیک‌مان بنویس، تاریخ دفن‌مان را(:

1401/5/22
01:34
14 August 2022
M
12:40
My Whole Universe...
12:40
12:40
15 August 2022
M
10:21
My Whole Universe...
:))))
17 August 2022
M
03:43
My Whole Universe...
M
04:20
My Whole Universe...
In reply to this message
04:31
روز‌ها رفته رفته می‌گذرند،
ساعت دقیقه به دقیقه‌اش را بر روی چشمانم می‌کوبد،
رفته رفته،
روز به روز،
نمی‌دانم، شاید هر روز مانند دیروز!
شاید دگر آنقدر این بدنِ خسته...
توان ندارد.
توان نفس
توان راه
توان نگاه
توان لمس
توان آسمان
توان زنده‌مانی!
شاید دگر آنقَدَر خسته شده باشد که نتواند چشمانش را ببندد.
تکه به تکه اعضایش،
رگ به رگ،
خون به خون،
پوست به پوست.
شاید باید بار‌ها تلاش کند!
خدا را چه داند؟
شاید اگر می‌توانست،
دیگر چشمانش درد نمی‌گرفت!
خدا را چه باید؟
شاید اگر قدم هایش را استوار‌تر برمی‌داشت، می‌توانست ببیند.
شاید اگر دستانش سرد نبود،
می‌توانست لمس کند.
شاید اگر قوی می‌بود، دستانش را بر روی زانو‌هایش می‌گذاشت، و این بار سرپا به ادامه می‌زیست!
-------

چشمانش را باز کرد و گفت:
از حالا دگر، زندگی شیرین است!
تلقین پشت تلقین.
تلقین پشت تلقین.
اما سپس،
رمقی برای "جان" باقی نمانده بود.
تند تند پلک می‌زد،
چشم‌هایش درد می‌کرد،
حتی بیشتر از مغزش،
مغزش را بر روی کاغذ می‌ریخت، تا خالی شود.
اما چشمانش را چکار می‌کرد؟
او می‌بایست دستانش را با آب و صابون بشوید،
سپس چشم‌ها را به دست گرفته،
درون صندوقچه گذاشته،
درِ آن را بسته،
و به اقیانوس بسپارد...

1401/5/26
15:46
19 August 2022
M
12:36
My Whole Universe...
هنذفری و میذاری تو گوشت، تا یکم آروم شی، حس خوب پیدا کنی بلکم، چشاتو میبندی و گوشاتو میدی به تک تک حرفاشون. یکم که میگذره، با خودت میگی، حتی حرف‌ها هم نمی‌تونن به درستی قانع‌ات کنن.
قطعشون می‌کنی.
و میری دنبال your sweet sweet old music
به یاد میاری
اولین باری که وارد دنیای موزیک شدی رو!
اولین باری که تونستی به راحتی قلبتو لمس کنی.
و حتی حس کنی که یکم بهتر شدی.
و post rock هاتو پلی میکنی.
ولی دیگه مثل قدیم با تک تک ثانیه‌هاش اشک نمیریزی.
این تایم دیگه عادت کردی توی سکوت اشک بریزی.
ولی بازم بهت حس خوب میدن.
میدونی؟
همون حس آرامشه!
یاد همون موقع‌ای میوفتی که سارینا گم شده بود.
همون موقع‌ای که با گوش کردنِ اینا سارینا رو توی اعماق یک سیاه چاله، معلق، تصور می‌کردی.
اون موقع‌ها انگار کل ساختمونای شهر روی شونه‌هات وزن خالی می‌کردن با گوش دادن به اینا.
ولی خب الان از تنها چیزایی که آرامش میگیری،
همینان...

-------------

رفته رفته به تک تک رفتارهات، کارهات، فکر‌هات و حرف زدنات، که بیشتر دقت می‌کنی، بیشتر حواستو جمع می‌کنی، بیشتر از قبل از خودت خسته میشی!
خسته که میشی، انگاری توی یه باتلاق میوفتی،
و همش دست و پا میزنی تا نری ته!
تا تلاش کنی زندگی کنی!
دست و پا میزنی که هر روز صبح از جات پاشی،
بری صورتت رو آب بزنی،
و بشینی روی مبل!
از صبح تا شب‌.
بعضی وقتام از شب تا صبح!
منتظر اتفاق‌های خوبی توی زندگیت، ولی هیچ تلاشی واسه ساختن و بدست آوردنشون نمی‌کنی!
و این فکری که ۲۴ ساعتِ روز بهت می‌فهمونه که تو چقدر بی‌خاصیتی میگادت.
که چقدر توی ذهنت هدف و رویا داری ولی فقط صبح تا شب، شب تا صبح داری توی مغزت توشون زندگی می‌کنی و همیشه ام از وضعیتت ناراضی‌ای!
با تمام این وضع،
آدمای ابلهِ دور و برت فقط میان مثلِ همیشه ۴‌تا حرف کصشرِ کلیشه‌ای رو میکنن تو مغزت،
و بیشتر باعث میشن که به گا بری،
بیشتر باعث میشن که از خودت فرار کنی.
از زندگیت فرار کنی.
از خودت بیشتر حس انزجار بگیری،
و روز به روز بیشتر خودتو سرزنش کنی،
و هنوز زندگیتو شروع نکرده،
منتظر پایانش باشی(:
زندگی؟
زندگی واسه من همون لیوان آب‌جوشیه که ۴‌تا قاشق زنجبیل میریزی توش با یه شاخه نبات، تا دردِ دلتو خوب کنه.
ابن زنجبیله حکم بدبختی‌هاتو داره،
و شیرینیه نبات هم حکم چیزایی که بهت حس خوب میدن رو.
ولی در اصل داره گولت میزنه، تا بتونی مزهء زهرمار اون حجم از تلخی رو تحمل کنی!
ولی این فقط توی دهنته که شیرینه و از وقتی که وارد مری‌ات میشه، می‌سوزونه تا برسه پایین!
می‌فهمی چی میگم؟
میسوزونه!
تا خوب بشه حالِ دلت.
ولی خب این دل دردِ حکم چیو داره؟
23:18
1401/5/28
12:40
12:40
21 August 2022
M
01:44
My Whole Universe...
01:44
01:44
22 August 2022
M
14:51
My Whole Universe...
قبلنا فقط از درون حس می‌کردم که قلبم درد می‌کنه.
الان از بیرون‌ام جدی درد می‌کنه.
لِوِل‌آپ😎😎
23 August 2022
M
06:02
My Whole Universe...
زندگی سراسر pain است.
M
06:53
My Whole Universe...
توان زیستن؟
@sarianez3
07:02
زندگی سراسر درد است.
دردِ از خواب شدن.
دردِ به خواب رفتن.
دردِ آمدن.
دردِ رفتن.
دردِ دلتنگی‌هایِ بی‌جایِ به جا مانده،
چه از کسانی که دگر نیستند،
چه از کسانی که هستند،
و چه از کسانی که تا به حال نیز نبوده‌اند،
درد است.
میدانی؟
روز‌ها میگذرد،
یکی از یکی سخت‌تر،
عذاب‌آور تر،
دردناک تر،
میگذرند و تو را هم قوی‌تر از گذشته‌ات می‌کنند.
اما برای چه؟
این همه آمدن و رفتن ها،
این همه هیاهو،
این همه عذاب،
سردرد،
زندگی،
زنده ماندن،
فریب.
فریب.
فریب‌.
تا برای کِی ادامه بدهیم؟
تا برای چه ادامه بدهیم؟
برای کدامین هدف؟
هدف از خلقت؟
که پایانش نیستی‌ست.
در تمامی ۲۴ ساعت روز، سعی به حالِ خوبِ خود داریم.
تا شب، لبخندِ خود را روی زمین بگذاریم.
تک به تک لحظه‌هامان، برای گذر از دردهامان به هدر می‌روند.
زندگی ای پر از نشیب.
که پایانش مرگ باشد؟
پس مرگ همین حالا!
من!

1401/6/1
18:23
M
07:30
My Whole Universe...
24 August 2022
M
03:56
My Whole Universe...
بوی پاییز داره میاد...
M
13:04
My Whole Universe...
26 August 2022
M
05:29
My Whole Universe...
M
12:23
My Whole Universe...
نکند گریه پشت تلفن ضبط شود...
@sarinaez3
29 August 2022
31 August 2022
M
08:19
My Whole Universe...
08:19
1 September 2022
M
01:15
My Whole Universe...
عه من
سلام من
16:03
In reply to this message
دروغه
16:12
امشب یه ذره عجیبه!
دیگه رنگ خودکارم مشکی نیستش!
امشب عجیبه چون همیشه با چشمای خیس و قلب و مغز مچاله شده میومدم سراغ این دفتر بدبختم!
اما الان یه حس نامب طوری دارم.
هر روزی که میگذره خودمو بیشتر از قبل می‌شناسم.
این خیلی خوبه‌ ولی هر چقدر که به جلو حرکت می‌کنم بیشتر دارم خودم میشم و دیگه هیچ کاری رو که مجبور به انجامش باشم رو " نمیتونم" انجام بدم.
یه جورایی هر چی میگذره بیشتر از رفتار‌هام میترسم که با خودم میگم وا دا فاااااک؟
چرا دارم همه رو از خودم می‌رنجونم؟
چرا وقتی کسی ازم انتظاری داره یا ازم ناراحته هیچ تلاشی نمیکنم واسش؟ اعم از اینکه دوسش دارم یا ن
تو دلم با خودم میگم من که میدونم اینطوری نیستش سو فاک ایت!
میدونم ناراحته!
ولی هیچ کاری نمیکنم
هر کی میاد سمتم رو به راحتی طرد میکنمش
شاید دوسش داشته باشم، اما جوری رفتار می‌کنم ناخودآگاه که از من بدش بیاد حتی نزدیک‌ترین افراد زندگیم و همشون با امثال جمله " اوکی پس حله" بهش خاتمه میدن.
ولی اونا فقط بیرون قضیه رو میبینن و هیچ درکی در این باره ندارن!
اونا اذیت میشن و منم ۱۰ برابر اذیت‌تر میشم و دائم فکر می‌کنم. ولی کاری نمیکنم راجبش که درست بشه!
من از خودم میترسم!
از اینکه چطوری خودمو قبول دارم ولی دائما دارم خودمو سرزنش میکنم؟

1401/6/11
03:33
3 September 2022
M
11:37
My Whole Universe...
6 September 2022
M
09:57
My Whole Universe...
این چرا قیافش این شکلی شد:)))))
M
13:16
My Whole Universe...
M
14:30
My Whole Universe...
اینو خیلی دوسش داشتم، میذارم بمونه تو چنل
7 September 2022
M
07:21
My Whole Universe...
از صبح ۴۸ ساعت گذشته ولی هنوز امروزه.
M
12:03
My Whole Universe...
نوشتم ولی حوصله ندارم تایپ کنم(:
شما به صدای ... من قانع باشید🥲
12:34
؟
Anonymous poll
- ویس بهتره
- تکست بهتره
11022 votes
9 September 2022
M
13:59
My Whole Universe...
13 September 2022
M
11:40
My Whole Universe...
,
,𝐊𝐢𝐭𝗌𝗎𝗇𝖾 09.09.2022 12:41:01
خونی که روی صورتش نقش بسته بود بازتاب پرتو های نفرت آغشته به آزادی امیالش بود.
لذت ذره ذره جذب پوستش میشد و در رگ هایش قهقهه میزد. او دیوار ذلت را با خون به ریزش وادار کرده بود و برای چشیدن شکار جدیدش لحظه شماری میکرد.
M
22:40
My Whole Universe...
دیشب موقع خواب و بیداری، ی چیزایی توی ذهنم اومد ی سری کلمات خفن که قابل توصیف نیستن، نتونستم پاشم دفترمو بردارم بنویسم، چون فک کنم خواب بودم! و الانم یادم نمیادشون!
عجب بدبختی ای داریما💔
14 September 2022
M
10:02
My Whole Universe...
M
11:56
My Whole Universe...
11:56
11:56
بوسه‌های خونین بر روی چشمانی سرد.
چه رنگی بودند؟
آبی؟
نمیدانم!
شاید هم بنفش!
لب‌هایم داغ بود.
گفتم چشمانت را ببند!
بوسیدمش، مژه‌های بلند و فِرَش را حس کردم.
گفت فشارت افتاده؟
گفتم چطور؟!
گفت آخر سرمای لبانت اشک چشمانم را خشک کرد!

1401/6/23
23:22
M
12:59
My Whole Universe...
دستم را گرفت و بر روی گلویش فشرد.
گفتم چیکار می‌کنی؟
گفت بِکَن!
گفتم چیو؟
گفت چنگ بزن، خفه‌ام کرده است!
نه پایین می‌رود و نه بالا می‌آید.
این وسط که گیر می‌کند، دست و پای آدم را می‌بندد.
نه توان ادامه می‌گذارد و نه نوای رفتن!
برزخ!
نه پولداری و نه فقیر!
نه دانایی و نه نادان!
پاره‌اش کن تا نجاتم بدهی!
تا بتوانم تکلیفم را با خود مشخص کنم.
تا زندگانی‌ام را به دست بگیرم، نه به سُخره!
دستانم را از گلویش برداشتم!
نمی‌دانم! گمونم بغضش را می‌گفت...

1401/6/24
00:23
M
23:59
My Whole Universe...
,
,𝐊𝐢𝐭𝗌𝗎𝗇𝖾 14.09.2022 14:32:01
در نقطه ای از خلا معلق بود.
افکارش گسترده تر از آن بود که متمرکز شود او گم شده بود در ادامه یا توقف؛ در تصمیمی عجولانه غرق شده بود و در انتظار نجات بود، اما آیا اینبار نجاتی درکار بود؟ یا فقط سیاهی و غم.
غباری آغشته به نفرت در ریه هایش در حرکت بود و نفس هایش را به شمارش انداخته بود اما غبار تا زمانی که ریه هایش از آبی که در آن درحال غرق شدن بود پر نشده بود تداعی خاطراتی بود که قصد رها کردنشان را نداشت.,
16 September 2022
M
04:06
My Whole Universe...
مود:
M
14:00
My Whole Universe...
14:05
نیاز داشت.
او نیاز داشت؛
به نفس کشیدن.
به دست رو هم گذاشتن.
او نیاز داشت به ترس
به بودن‌های بی‌بهانه
او در مردابِ رویاگون‌اش زندگی را تقلا می‌کرد
او نیاز داشت به زیستن
نیاز داشت که وجود داشته باشد
پس دستش را دراز کرد
نمی‌دانست به چه امیدی
فقط می‌خواست که قدمی بردارد
او یادش رفته بود که در مرداب است
لجن
نزول
تعفن
انزجار
نفرت
غم
فریادی که دهان ندارد
چشمانی که سو ندارد
آسمانی که رنگ ندارد
پاییزی که باران ندارد
و پایانی که پایان ندارد...

1401/6/26
01:19
M
14:34
My Whole Universe...
چه میزان از تکست هارو درک میکنید؟
Anonymous poll
- ۱ از ۱۰ تاشون
- ۳ از ۱۰
- ۶ از ۱۰
- ۹ از ۱۰
26759 votes
20 September 2022
M
00:17
My Whole Universe...
سلام بگایی🙋🏼‍♀
M
03:48
My Whole Universe...
這𝙁𝙧𝙚𝙙𝙚𝙧𝙞𝙘𝙠' 19.09.2022 07:27:17
من به تنهایی معتاد بودم
اگر هرروز کمی با خودم خَلوت نمی‌کردم مثل این بود که ضعیف‌تر می‌شدم، چیزی نبود که به آن افتخار کنم اما وابسته‌اَش شده بودم، تاریکیِ داخل اتاق، برایم مثل نورِ آفتاب بود.
-چارلز بوکوفسکی
M
04:32
My Whole Universe...
04:37
باز دوباره صبح شد؛
اما من هنوز حوصله‌ی هیچ چیزی رو ندارم؛
و باز شروع تمسخر‌های بی‌پایان؛
تا کی ادامه دارد؟
بی‌نهایت؟
---------
خشابش را پر از ظلم می‌کند؛
با قدم بعدی شرافت را زیر پاهایش گذاشته و محکم‌تر می‌دُوید، رو به راه فرار از انسانیت.
گلوله را با خشم رو به صورتش می‌کوبد.
دخترک را می‌گویم؛
که وجودش پر از زخم است.
اما آیا این زخم‌ها التیام خواهند بخشید؟
می‌چکد.
به تلخی می‌چکد؛
مایعی سرخ رنگ با رایحه‌ی رز.
آسمان شهر قرمز شد.
چشمان دخترک بسته شد.
او الآن هم از درون داغان بود و هم از بیرون؛
هم جسمش، و هم روحش؛
و تمام وجودش.
او با خود چه می‌گفت؟
مغزش چه رنگی به خود داشت، که بی‌رحمانه گلوله را پرتاب می‌کرد؟
آیا او به زیستن ادامه خواهد داد؟
او در ادامه چندین گلوله را پرتاب خواهد کرد؟
اما اگر تناسخ باشد، بی‌چاره آن جسم!
جسمی که روحِ در وجودش سبب تعفن شده باشد.
اما آیا کسی به شست و شوی این حجم از کثافت کمکی می‌کند؟

1401/6/29
15:59
M
10:30
My Whole Universe...
M
15:54
My Whole Universe...
یعنی میشه بشه؟
21 September 2022
M
08:52
My Whole Universe...
وطنم بوی غربت میده...