دختر ۱۷ ساله رو از ترکیه آوردن و به پدرش تحویل دادن تا اون رو بکشه، پدر هم گفته که نمیتونم بکشمش ازین جا ببریدش.
وقتی که دختر برای شکایت کردن از خونه میزنه بیرون شوهر و برادر شوهرش اول با ماشین بهش میزنن تا بیوفته بعد از اون برادر شوهر پاهاش رو میگیره، شوهر هم چند ضربه چاقو به شکمش میزنه و در آخر هم سرش رو میبره.
سر دخترک ۱۷ ساله رو توی دستش میگیره و با افتخار و خنده با اون سر میچرخه، برادر شوهر هم با افتخار به برادرش میگه که افرین پهلون افرین شیرمرد خوب کاری کردی.
جسد توی خیابان ناصرخسرو میمونه و سر رو توی خیابان کسایی وسط خیابون پرت میکنن.
از ناصر خسرو تا کسایی بچه و زن و مرد همه شاهد این موضوع بودن.
چند نفر از همسایه ها گفتن که دختر حامله بوده و این رو از مادر دختر شنیدن.
تا کی باید شاهد قتل های ناموسی باشیم؟
نه اولینه و نه آخرین
پارسال یه فاطمه ۳۵ ساله با سه بچه از همسر معتادش جدا میشه و همسرش هم پسرعموش بود.
یک سال بعد با یه مرد دیگه ای ازدواج میکنه ولی پسرعمو ها به غیرت نداشته شون برمیخوره شوهرش رو مست میکنن، زن رو میدزدن و شوهر مست رو میبرن تا سرش رو ببره. شوهر سابق اعدام میشه، عموی بچه ها که برادرش رو مست کرده بود با رضایت دادن پدر فاطمه آزاد میشه.
سه بچه ی بی گناه بدون پدر و مادر میمونن.
و این یه قسمت کوچیکی از قتل های ناموسیه!
هزاران دختر کشته شدن ولی هیچکس حتی خبر دار نشد.
تا کی باید سکوت کنیم؟ تا کی باید با چشم های خودمون ببینیم و با گوش هامون بشنویم ولی کاری نکنیم!
از خودم متنفرم که نمیتونم هیچ کاری بکنم.
توی دوران راهنمایی دخترای زیادی از اطراف شهر و یا مناطق پایین شهر میومدن و توی مدرسه ی ما درس میخوندن و الان همه ازدواج کردن.
از هرکدوم که خبر بگیرم میفهمم که چه فاطمه هایی چه شیرین و نگین و زهرا هایی بزور ترک تحصیل کردن و راهی خونه ی شوهر شدن.
با ۱۴-۱۵ سال سن!
هیچوقت یادم نمیره وقت هایی که برای روز معلم شام بیرون میرفتیم و یا با بچه های کلاس به کافه میرفتیم چطور با حسرت میگفتن که خوش به حالتون میرید بیرون ما خانواده هامون بهمون این اجازه رو نمیدن.
توی سن کم بدون اینکه از نوجوانی و جوانی لذت ببرن شوهر کردن و الان با بچه هاشون سر و کله میزنن.
ترجیح میدم از هیچکس هیچ خبری نگیرم چون خجالت میکشم که بگم من درس خوندم من کار کردم من بیرون رفتم و من شوهر نکردم.
فقط قتل ناموسی مشکل نیست مشکل بزرگتر ازدواج توی سنپایینه مشکل بزرگتر سلب هر آزادی از یک انسانه.
از خودم متنفرم که هیچوقت نتونستم برای دوست هام کاری بکنم.
امروز با دیدن سر بریده ی دخترک ۱۷ ساله از خودم متنفر شدم.
من به جایی رسیدم که بابت اینکه مثل یک انسان زندگی کردم خجالت زده ام.
یاسْمین السلطنه@Magzhaneh